خواهم رفت ، همه آرزوهايم و حسرتهايم را به يادگار خواهم گذاشت
كه اشك غم بر من ببارند چون ادم ها ياد گرفته اند در نبود كسي مدح
كسي را بكنند خواهم مرد تا همه بفهمند كه چه بودم ، هيچ از دنيا و
آدمهايش نخواستم اما وجودم را به هر گوشه اي انداختند و مرا در اين
سيلاب تنهايي تنها گذاشتند
آخر اي خداي مهربان با چه زباني بگويم خسته ام
دنيا برايم تنگ است و احساس مي كنم ديگر وقت رفتن است به جايي
كه نميدانم كجاست و اما ميدانم هر چه هست از اين دنيايي كه دارم
بهتر است
دويدم و نديدم آنچه را كه مي خواستم برسم و ببينم خدايا حتي خودت
دستانم را رها كردي و تنهاي تنهاي تنهاتر شدم
خدايا منتظر چه و كه هستم نمي دانم جاي خالي هيچ كس را در
هيچ جاي دلم ديگر احساس نمي كنم چون ديگر جايي نگذاشتند كه
براي كسي بماند و بيايد و بماند ، آه اي خدا غريب و تنها در اين غربت
چه كنم و به كجا بروم
|
امتیاز مطلب : 436
|
تعداد امتیازدهندگان : 131
|
مجموع امتیاز : 131